سلام .....
زن و مردِ جوانی ، به محلهء جدید ،
اسباب کشی کردند.
روز اوّل ، هنگامِ صرفِ صبحانه ،
زن متوجه شد که همسایه اش
در حالِ آویزان کردنِ رخت های شسته است .
رو به همسرش کرد و گفت : لباس ها را ،
چندان تمیز نشسته است .
احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم ،
بایــد پودرَش را عَوَض کند .
مرد امّا هیچ نَـگُفــت ...!!
مُدَّتی به همین منوال گذشت و هر بار که ،
همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد،
زنِ جوان همان حرف ها را تکرار می نمود .
یک روز با تعجّـُب متوجّـِه شد که همسایه ،
لباس ها را بسیار تمیــز شسته و
روی طناب پهن کرده است ؛ به همسرش
گُـفت : یاد گرفته چه طور لباس بشوید !!!
مرد پاسخ داد : نه !
امروز ، من زودتر بیدار شدم و
پنجره هایمان را تمـــــیز کردم !!!!!
نقل از بی خیال
" ه.م غروب "
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: سلام , " ه, م غروب " , دِل دَردِ غروب , داستانَـک , قضاوت , گُلواژه های سُخَن , داستان های عبرَت آموز , ایراد از کیست ؟ , مجلّهء اینترنتیِ بی خیال , اسباب کشی , زوجِ جوان , امروز , دیروز , فردا , پنجره , تمیز , ,